خر ما از کره گی دم نداشت

خـــــر ما از کره گی دم نداشت

    

 در ادامه مطالب بخوانید 

ادامه مطلب ...

با همدیگه بخندیم نه به همدیگه

یه روز یه ترکه...

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛

خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.

  یه روز یه رشتیه..

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛

برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.

  یه روز یه لره...

اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛

ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد.

  یه روز یه قزوینه...

به نام علامه دهخدا ؛

از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بوده و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد.

 

یه روز ما همه با هم بودیم...، ترک و رشتی و لر و اصفهانی و...

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند... ؛

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم!!! و اینجوری شادیم !!!!

این از فرهنگ ایرونی به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند.

پس با همدیگه بخندیم نه به همدیگه

چند لطیفه زیبای اصفهانی:

**اصفهانیه تصادف کرده بود نشسته بود وسط خیابون میزد توی سرش که <<ماشینم داغون شد! خاک تو سرم شد>> افسره رفت بهش گفت بدبخت اینقدر حرص ماشینتُ زدی که نفهمیدی دست چپت از مچ قطع شده!! طرف نگاه کرد به دستش گفت یا حضرت عباس ساعتم!!!

**اصفهانیه آب مدنی میخره به زنش میگه حاج خانم آب بیریز توش غلیظه ! ! ! ! ! ! ! !

**دو تااصفهانی دراز کشیده بودند یکیشون خمیازه می کشیده اون یکی میگه دادا تا دهنت بازه بیزحمت این اصغری ما رو  صداش بزن

**اصفهانیه یه موز می خوره تا یه هفته نمی ره دستشویی

**اصفهانیه نذر می کنه اگه دانشگاه قبول بشه مادرشو پیاده بفرسته کربلا

**به اصفهانیه میگن تا حالا موز خوردی میگه نه ولی داداشم تو مهمونی دیده.

 

خانوما مقدم اند.

این جمله ایه که بعید می دونم تاحالا به گوش کسی نخورده باشه. شاید از خودتون پرسیده باشین آخه چرا؟ مگه اونا چیشون از ما بیشتره که باید مقدم تر از ما باشند جواب این سوال بر می گرده به دیرینه ی تاریخیش یعنی دوران غار نشینی: 

وقتی مردا از غار می خواستن بیان بیرون برای در امان موندن از حمله حیوانات درنده که در کمین نشسته بودن اول زنشونو می فرستادن بیرون بعد از سیر شدن اون حیوونا خودشون می رفتن دنبال یه لقمه روزی حلال واسه زنو بچه! شب هم وقتی بر می گشتن به همین منوال زنشونو اول میفرستادن تو که اگه شاید یه حیوون گرسنه توی غار هست سیر بشه و از اینجا شد که زنها بر مردا تقدم یافتند...