شعری از همشهری عزیزم «حمید رجایی رامشه»
با شمایم نشنیدید ؟ جوابم بدهید
تشنگی کشت مرا جرعه ی آبم بدهید
تشنه ام وای اگر آب به دستم نرسد
دست کم آب ندادید سرابم بدهید
سال ها هست که این شهر به خود مست ندید
عقل ارزانی تان باد شرابم بدهید
درد عشق است که جز مرگ ندارد مرحم
چوبه ی دار مهیاست طنابم بدهید
خواب تا مرگ،کسی گفت فقط یک نفس است
قسمتم مرگ نشد فرصت خوابم بدهید
گفته بودید که هر جرم عذابی دارد
عاشقی جرم بزرگی ست عذابم بدهید
قشنگه ولی دوره ی این شعرا گذشته...
(این نظر منه البته)
فکر کنم رجایی عاشق شده .. خوب بود
مگه شما عاشق نیستید؟!
می خوام به نفر اول که نظر دادن بگم وقت این شعرا و عشق و عاشقی هیچ وقت نمیگذره.
آقای رجایی شعرتون واقعا زیباست. من به عنوان یک شاعرگمنام(البته یه کم شاعر) به شما تبریک میگم
زیبا؟
سلام ودرود
حالا که همشهری هستیم سری به من بزن
شعر آقای رجایی هم خوب است وقبلا خوانده بود درجایی دیگر
بر قرارو بر مدار
یا علی
تابلوشعراشوازکجاکش میره؟
شعر خوبی بود
خیلی شعر زیبا و غم انگیزیه ولی چه فرقی میکنه کی گفته اقایه[ابوترابی]
مرسی هم شهری
فوق العاده ست
من همیشه عاشق شعرای شما بودم وهستم .باعث افتخاره آقای رجایی .در ضمن تسلیت میگم .انشاءالله غم آخرتون باشه .
سلام واقعا معرکه ست.شعرای آقای رجایی رو فقط باید از زبون خودش شنید.اونوقته که میشه به عمق غم شاعر پی برد.(شاعره ی گمنام رامشه ای)