همین یک قرن پیش بود که دانشگاه اصفهان قبول شده بودیم و مشغول تحصیل بودیم! خاطرات خوش زیادی داشتیم! هر چه بود گذشت و عمر سریعتر از چیزی که فکرش را میکنیم میگذرد. در این مدت خبرهای زیادی از شما به گوش من رسیده است. از موفقیتهای شما و حتی متاسفانه خبر فوت هم به گوش من رسیده است. از آخرین پست بیش از ده سال می گذرد و معلوم نیست این پست چند دقیقه، ساعت، روز، هفته، ماه یا حتی سال پس از انتشار خوانده شود. امیدوارم هر کس که این پست را می خواند هر جا که باشد سالم و سلامت باشد و اهداف زندگی خود را محقق کرده باشد یا در مسیر محقق کردن اهداف خود باشد.
ارادتمند همگی،
صدرائی
بریدهای از روزنامه اعلام نتایج کنکور سراسری در سال ۸۰:
میدونین این افراد الان کجا هستن؟
.
.
ندا ناطق (نفر اول رشته ریاضی): استانفورد، آمریکا
اشکان برنا (نفر دوم رشته ریاضی): برکلی کالیفرنیا، آمریکا
احسان شفیعی پورفرد (نفر سوم رشته ریاضی): ایلینویز، آمریکا
محمد فلاحی سیچانی (نفر اول رشته تجربی): میشیگان، آمریکا
محمد امین خلیفه سلطانی (نفر دوم رشته تجربی): ؟
پیمان حبیب اللهی (نفر سوم رشته تجربی): هاروارد، آمریکا
محمدرضا جلاییپور (نفر اول رشته انسانی): زندان اوین، تهران
من که نمیدونم چی باید گفت...........
یه روز یه ترکه...
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.
یه روز یه رشتیه..
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.
یه روز یه لره...
اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛
ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد.
یه روز یه قزوینه...
به نام علامه دهخدا ؛
از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بوده و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد.
یه روز ما همه با هم بودیم...، ترک و رشتی و لر و اصفهانی و...
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند... ؛
حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم!!! و اینجوری شادیم !!!!
این از فرهنگ ایرونی به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند.
پس با همدیگه بخندیم نه به همدیگه**اصفهانیه تصادف کرده بود نشسته بود وسط خیابون میزد توی سرش که <<ماشینم داغون شد! خاک تو سرم شد>> افسره رفت بهش گفت بدبخت اینقدر حرص ماشینتُ زدی که نفهمیدی دست چپت از مچ قطع شده!! طرف نگاه کرد به دستش گفت یا حضرت عباس ساعتم!!!
**اصفهانیه آب مدنی میخره به زنش میگه حاج خانم آب بیریز توش غلیظه ! ! ! ! ! ! ! !
**دو تااصفهانی دراز کشیده بودند یکیشون خمیازه می کشیده اون یکی میگه دادا تا دهنت بازه بیزحمت این اصغری ما رو صداش بزن
**اصفهانیه یه موز می خوره تا یه هفته نمی ره دستشویی
**اصفهانیه نذر می کنه اگه دانشگاه قبول بشه مادرشو پیاده بفرسته کربلا
**به اصفهانیه میگن تا حالا موز خوردی میگه نه ولی داداشم تو مهمونی دیده.
امشب خبر کنید تمام قبیله را
بر شانه می برند امام قبیله را
ای کاش می گرفت به جای تو دست مرگ
جان تمام قوم ، تمام قبیله را
برگرد ای بهار شکفتن ! که سالهاست
سنجیده ایم با تو مقام قبیله را
بعد از تو ، بعد رفتن تو –گرچه نابه جاست-
باور نمی کنیم دوام قبیله را
تا انتهای جاده نماندی که بسپری
فردا به دست دوست ، زمام قبیله را
محمد کاظم کاظمی
از فرصت ها استفاده کنید!
مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد.
وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم.
سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا کشت.
او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : نه قربان ، من ندیدم ؛ اما همسرم دید!
-------------------------------------
آزمون عشق
امیری به شاهزاده خانمی گفت: من عاشق توام.
شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.
امیر برگشت و دید هیچکس نیست .
شاهزاده گفت: تو عاشق نیستی ؛ عاشق به غیر نظر نمی کند.
-------------------------------------
خانم زیبا و فرشته
خانم میان سالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد. وقتی زیر تیغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه کرد. زمانیکه بی هوش بود فرشته ای را دید.
از فرشته پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟
فرشته پاسخ داد: نه، تو ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز دیگر فرصت خواهی داشت.
بعد از به هوش آمدن برای بهبود کامل خانم تصمیم گرفت که در بیمارستان باقی بماند. چون به زندگی بیشتر امیدوار بود، چند عمل زیبایی انجام داد. جراحی پلاستیک، لیپساکشن، جراحی بینی، جراحی ابرو و … او حتی رنگ موی خود را تغییر داد.
خلاصه از یک خانم میان سال به یک خانم جوان تبدیل شد!
بعد از آخرین جراحی او از بیمارستان مرخص شد. وقتی برای عریمت به خانه داشت از خیابان عبور می کرد، با یک آمبولانس تصادف کرد و مرد!
وقتی با فرشته مرگ روبرو شد بهش گفت: من فکر کردم که گفتی ۴۰ سال و اندی بعد مرگ من فرا می رسه؟ چرا من رو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟ چرا من مردم؟
…
…
…
…
فرشته پاسخ داد؛ ببخشید، وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت.......!
...................................................
نیکی ها به ما باز می گردند
پسر به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند ...
مادرش دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. هر روز به تعداد اعضای خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آن جا می گذشت نان را بر دارد . هر روز مردی گوژ پشت از آن جا می گذشت و نان را بر می داشت و به جای آن که از او تشکر کند می گفت:
هر کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد !!!
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا این که زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد و به خود گفت : او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد . نمی د انم منظورش چیست؟
یک روز که زن از گفته های مرد گوژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابر این نان او را زهر آلود کرد و آن را با دست های لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت : این چه کاری است که می کنم ؟ .....
بلافاصله نان را برداشت و دور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت .
مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.
آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد . وقتی که زن در را باز کرد، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباس هایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه، تشنه و خسته بود، در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت:
مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم. در چند فرسنگی این جا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم . ناگهان رهگذری گوژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت : این تنها چیزی است که من هر روز می خورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری .
وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگربه ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود، فرزندش نان زهر آلود را می خورد .
به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت.
روزی دخترک از مادرش پرسید: 'مامان
نژاد انسان ها از کجا اومد؟مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون
ها بچه دار شدند و این جوری نژادانسان ها به وجود اومد.
دو روز بعد دختر همین سوال رو از پدرش
پرسید.
پدرش پاسخ داد: 'خیلی سال پیش میمون ها
تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد..'
دخترک که گیج شده بود نزد مادرش رفت و
گفت:مامان تو گفتی خدا انسان ها روآفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته
ی میمون ها هستند...من که نمی فهمم!
مادرش گفت: عزیز دلم خیلی ساده است. من بهت
در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات درمورد
خانواده ی خودش!
...............................................
مردی در کنار رودخانهای ایستاده بود. ناگهان صدای فریادی را شنید و متوجه شد که کسی در حال غرق شدن است. فوراً به آب پرید و او را نجات داد...
اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب پرید و دو نفر دیگر را نجات داد! اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک میخواستند شنید ...!
او تمام روز را صرف نجات افرادی کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از این که چند قدمی بالاتر دیوانهای مردم را یکی یکی به رودخانه میانداخت...!
.................................................
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !
سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟لقمان جواب داد :
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...
......................................................
از کودکی شروع میکنیم :
در کودکی:
پسرها هر وقت شیطنت میکردند یک سیلی محکم
صورتشان را نوازش میکرد
دخترها هر وقت شیطنت میکردند یک ضربه فانتزی
به ماتحتشان میخورد.
خودتان قضاوت کنید : کدام ضربه درد بیشتری
دارد؟
روزهای جمعه که
مدرسه ها تعطیل بود :
پسرها برای خرید نان مجبور به بیگاری در صف
نان بودند
دخترها کنار عروسک هایشان لالا میکردند
هنگامی که کارنامه
ها را به دست والدین محترم میدادند :
پسرها شدیداً بخاطر نمرات پایین سرکوفت می
خوردند و البته گاهی هم ممنوع شدن از مشاهده کارتون
دخترها هیچی نمیشدند . چون قرار بود در آینده
ازدواج کنند و نان آور خانه هم نخواهند بود
هنگامی که پدر
خانواده شب به منزل می آمد : پسرها
فرار میکردند و یه گوشه ای میخزیدند تا چغولی های مادر ، کار دستشان ندهد
دخترها به بغل پدر میپریدند و چپ و راست قربون
صدقه میشنویدند
روز اول مهر ماه
که مدرسه ها باز میشد : پسرهای
عزیز کله هایشان را با نمره ۴ میزدند و مزین به لغت نامانوس کچل میشدند
دخترها فقط به پسرها میگفتند : چطوری کچل ؟
در ۱۸ سالگی :
پسرها تمام اضطراب و دلهره شان این است که
دانشگاه قبول شوند و سربازی نروند و ۲ سال از زندگیشان هدر نرود
دخترها ورودشان به پادگان طبق قانون ممنوع است
.
در هنگام نمره گرفتن :
پسرها پدر خودشان را در می آورند تا ۹٫۵ آنها
۱۰ شود و باز هم استاد قبول نکرده و در آخر می افتند
دخترها فقط پیش استاد میروند و یک لبخند
میزنند و نمره ۴٫۵ آنها به ۱۷ تبدیل میشود
.
در کافی شاپ :
پسرها حساب میکنند.
دخترها میگویند : مرسی
!
هنگام خواستگاری :
پسرها باید خانه ، ماشین ، شغل مناسب ، مدرک
دهن پر کن ، قد رشید ، هیکل خوش فرم ، خوشتیپ و هزارتا کوفت و زهر مار داشته باشند
و پشت سر هم از موفقیت ها و اخلاق خوب و …. برای عروس خانم بگن و احتمالا انگشتری
برای نشون کردن در دست سرکار علیه عروس خانم بکنند
دخترها فقط کافی است بنشینند و لام تا کام حرف
نزنند
هنگام ازدواج : پسرها باید شیربها ، مهریه ، خرید عروسی ، جواهرات گوناگون ، جشن و سالن و … را از سر قبر پدرشون تهیه کنند
دخترها فقط باید جهیزیه بدهند که احتمالا به دلیل شروع خرید جهزیه از اوان کودکی همش بنجل شده و آقای داماد باید با تحمل هزارتا منت آنها را قبول کرده ، دور ریخته و یه سری جدید بخرد
هنگام زندگی عشقولانه دو نفره:پسرها باید بگویند : چشم ، و البته اگر هم نگویند دو قطره اشک کنار چشمان مژگان خانم ها آنها را وادار به چشم گفتن میکند
دخترها هم باید دستور بدهند و دیگر هیچ
.
کار کردن :
پسرها مثل سگ پا سوخته باید از صبح خروس خوان
تا آخر شب کار کنند و همش تو فکر غرولند مدیر و قسط عقب افتاده بانک و قبض برق و
آب باشند و در آخر نعششان را با بدبختی به خانه برسانند
دختر ها فقط کافی است که کلید ماشین لباس شویی
، کلید ماشین ظرفشویی و کلید مایکرو فر را فشار دهند و در حالیکه ناخن هایشان را
مانی کور میکنند با مادرشان در مورد رنگ موی دختر خاله جاری عمه خانم فرخ
زمان خانم بحث و تحلیل علمی داشته باشند …
این جمله ایه که بعید می دونم تاحالا به گوش کسی نخورده باشه. شاید از خودتون پرسیده باشین آخه چرا؟ مگه اونا چیشون از ما بیشتره که باید مقدم تر از ما باشند جواب این سوال بر می گرده به دیرینه ی تاریخیش یعنی دوران غار نشینی:
وقتی مردا از غار می خواستن بیان بیرون برای در امان موندن از حمله حیوانات درنده که در کمین نشسته بودن اول زنشونو می فرستادن بیرون بعد از سیر شدن اون حیوونا خودشون می رفتن دنبال یه لقمه روزی حلال واسه زنو بچه! شب هم وقتی بر می گشتن به همین منوال زنشونو اول میفرستادن تو که اگه شاید یه حیوون گرسنه توی غار هست سیر بشه و از اینجا شد که زنها بر مردا تقدم یافتند...
با سلام خدمت همه ی دوستان
فعالیت وبلاگ از سر گرفته شد
هر یک از دوستان که اطلاعات کاربریش رو فراموش کرده از طریق بخش عضویت(بالای وبلاگ) یه ایمیل جدید ارسال کنه تا ایمیل عضویت مجدداً براش ارسال بشه.
«سخن ها، جمله ها و ابیات زیبا»
در این پست هیچ اصراری بر اسم داشتن نظرات نمی باشد!!!!!!!!!!!
سلام
این بحث بیشتر شبیه یه داستانه تا تست هوش
یعنی از اساس یه داستانه
ولی خب شما میتونید قبل از اینکه آخر داستان رو بخونید خودتون هم به سوالش جواب بدید.
تست هوش
هنکام بازدید از یک بیمارستان روانی، از روان پزشک پرسیدم شما چطور
میفهمید که یک بیمار روانی به بستری شدن نیاز دارد؟
روان پزشک گفت:
ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخوری،یک فنجان ویک سطل جلوی بیمار میگذاریم و از او می خواهیم که وان را خالی کند.
من گفتم:
آهان فهمیدم. آدم عادی باید سطل را بردارد چون بزرگتر است.
روان پزشک گفت:
نه! آدم عادی درپوش زیر آب وان را برمیدارد. شما میخواهید تخت تان کنار پنجره باشد یا نه؟
پاسخ شما چیست؟